وبلاگ

درباره‌ی کتاب «من نجود هستم، ده ساله و طلاق گرفته»

یکی بود یکی نبود. سرزمین سحرآمیزی بود با اسطوره‌هایی به شگفت‌انگیزی خانه‌هایش. مزین به تور نازک؛ درست مانند کلبه‌هایی از جنس نان زنجفیلی که با خامه تزئین شده باشد. سرزمینی در غربی‌ترین نقطه‌ی شبه‌جزیره‌ی عرب که همواره در مسیر امواج دریای سرخ و اقیانوس هند بود. سرزمینی غرق در هزاران سال پیشینه؛ جایی که برجک‌های خشتی بر بلندای کوه‌های به هم چسبیده خودنمایی می‌کردند. سرزمینی که عطر عود آن در گوشه گوشه‌ی شهر می‌رقصید. این کشور را امروز یمن می‌نامند. اما، در سال‌های بسیار دور، بزرگان نام دیگری بر آن نهاده بودند: عربستان شاد، زیرا این سرزمین الهام‌بخش رؤیاهاست. آنجا قلمرو بانویی بسیار نیرومند و زیباست، به نام ملکه‌ی سبا، که قلب شاه سلیمان را به آتش کشید و از خود در صفحات کتاب مقدس انجیل و قرآن اثری برجای گذاشت. آنجا مکانی مرموز است. مردان هیچ‌گاه بدون خنجرهای خمیده‌شان، که آن را با غرور به کمربسته‌اند، در انظار ظاهر نمی‌شوند و زنان زیبایی خود را پشت روبنده‌های ضخیم و مشکی می‌پوشانند.

یمن سرزمینی است در امتداد مسیر قدیمی بازرگانی؛ محل گذر کاروانه‌ای تجاری مملو از پارچه‌های زیبا، دارچین، و سایر ادویه‌جات معطر. این کاروان‌ها هفته‌ها و گاهی ماه‌ها، بدون وقفه، سفر می‌کردند و در مقابل باد و باران تاب می‌آوردند. گفته می‌شود مسافران ضعیف هیچ‌گاه به خانه بازنمی‌گشتند. یمن را کشوری تصور کنید کمی کوچک‌تر از سوریه، مصر و نپال که ویژگی‌های هر سه کشور را دارد و درعین‌حال با سر وارد خلیج عدن شده است. در آن دریای متلاطم، دزدان دریایی، از دورترین نقاط دنیا، در کمین کشتی‌های بازرگانی می‌نشستند؛ کشتی‌هایی که در هند، افریقا، اروپا و آمریکا دادوستد می‌کردند. قرن‌ها پیش، بسیاری از مهاجمان برای تصرف این سرزمین وسوسه شدند. ابتدا اهالی اتیوپی، مسلح به تیرکمان، تا ساحل نیز پیش رفتند، اما به‌سرعت متواری شدند. سپس، نوبت به فارس‌ها رسید که با ابروان پرپشت خود کانال و سنگر ساختند تا با کمک گرفتن از قبیله‌های بومی سایر مهاجمان را ازآنجا بیرون کنند. پرتغالی‌ها نیز با برپایی پست‌های دیدبانی بخت خود را برای تصاحب این سرزمین امتحان کردند. بعدها، عثمانی‌ها نیز این چالش را به جان خریدند و صدها سال بر این سرزمین حکومت کردند. پس از مدتی، از یکسو انگلیسی‌های سفیدپوست به بندر جنوبی واقع در عدن رسوخ کردند و از سوی دیگر ترک‌ها در شمالْ بازار خریدوفروش برپا کردند. سپس، به‌محض آنکه انگلیسی‌ها بار خود را بستند و رفتند، روس‌ها از دیار سرما عزم خود را جزم کردند و در جنوب مشغول شدند. این کشور، مانند تکه‌ای کیک، که کودکان حریصانه بر سرش دعوا می‌کنند، به‌تدریج به دو قسمت تقسیم شد.

بزرگ‌ترها میگویند عربستان شاد، همیشه، به دلیل هزار و یک گنج باارزش، هدف هوس‌های طمع کارانه بوده است. خارجی‌ها حسرت نفت آن را خورده‌اند. عسل این دیار ارزشی هم‌وزن طلا دارد. موسیقی یمن جذاب و گیراست. شعرش دل‌نشین و مطبوع و غذاهایش پر ادویه و بی‌نهایت دل‌چسب است. باستان‌شناسان، از دورترین نقاط دنیا، به این کشور می‌روند تا معماریِ خرابه‌های آن را مطالعه کنند.

سال‌هاست مهاجمان بار خود را بسته و کشور را ترک کرده‌اند، اما یمن هنوز هم‌دست به گریبان جنگ‌های مدنی است که درج آن در کتاب تاریخ کودکان بسیار پیچیده است. باآنکه مردم این سرزمین در سال ۱۹۹۰ متحد شدند، هنوز هم از زخمه‌ای این کشمکش‌ها رنج می‌برند؛ مانند پیرمردی رنجور که تعادل خود را ازدست‌داده و سعی می‌کند راه رفتن را دوباره یاد بگیرد.

ممکن است از خود بپرسید چه کسی قوانین این سرزمین عجیب را که دختران و پسرانش به‌جای رفتن به مدرسه در خیابان‌ها گدایی می‌کنند، وضع می‌کند؟ رهبر کشور یمن رئیس‌جمهوری است که عکسش آذین‌بخش ویترین مغازه‌هاست؛ اما قدرت اصلی این کشور دست سران قبیله‌هایی است که عمامه بر سر می‌گذارند و در امور روستاها اعم از خریدوفروش، سلاح، نکاح، یا بازرگانی و دادوستد قات صاحب‌نظرند و قدرت مطلق دارند. انفجارهای زیادی نیز در منطقه‌های اعیان‌نشین صنعا، پایتخت این کشور، رخ می‌دهد؛ جایی که نمایندگان سیاسیِ ملل خارجی در آن‌ها اقامت دارند و با ماشین‌های شیشه‌رنگی در خیابان‌هایش عبور و مرور می‌کنند. در خانه‌های یمنی هم، صدالبته، این پدران و برادران‌اند که قانون وضع می‌کنند.

در همین کشور عجیب‌وغریب و پرتلاطم بود که ده سال پیش دختر کوچکی به نام نجود متولد شد…. نجود موجودی ضعیف است که ملکه و شاهزاده نیست؛ دختری است معمولی با تعداد زیادی برادر و خواهر و سایه‌ی والدین بر سر؛ همانند سایر هم‌سن‌وسالان خود عاشق قایم‌باشک و شکلات. دوست دارد نقاشیِ رنگی بکشد و خود را لاک‌پشت دریایی فرض کند، زیرا هرگز اقیانوس را ندیده است. وقتی لبخند میزند، چال کوچکی روی گونه‌ی چپش نمایان می‌شود. اما در بعدازظهری سرد و ابری، در فوریه‌ی ۲۰۰۸، این لبخند جذاب و کودکانه ناگهان به قطرات اشک تبدیل می‌شود، زیرا پدرش به او گفته که قرار است با مردی سه برابر سنش ازدواج کند. با شنیدن این خبر گویی همه‌ی دنیا روی شانه‌هایش سنگینی می‌کند. فقط پس از گذشت چند روز از ازدواج عجولانه، این دختر کوچک عزم خود را جزم کرد تا با همه‌ی قوا از آن سرنوشت نکبت‌بار فرار کند. – یادداشت مترجم

من نجود هستم، دَه ساله و طلاق گرفته

اثر دِلفین مینویی

ترجمه عطیه سادات میرخانی

چاپ اول، آذر ۹۴

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *