دیوید جرولد نویسندهی آمریکایی متولد سال ۱۹۴۴، در سن ۲۲ سالگی( سال ۱۹۶۶) فعالیت نویسندگیاش را با نگارش فیلمنامهی سری اوریجینال فیلمهای (استار تِرِک) Star Trek، آغاز کرد که بهواسطهی موفقیت کارش، متعاقباً مسئولیت نوشتن فیلمنامه برای ۵ سری دیگر بر عهدهاش قرار گرفت. همکاری وی با تهیهکنندگان این سری به مدت ۴۰ سال، تا سال ۲۰۰۶ ادامه یافت. جرولد علاوه بر فعالیتش در زمینهی فیلمنامهنویسی، تا به حال ۱۰ عنوان رمان نیز منتشر کرده که بهواسطهی آنها نامزد دریافت جایزهی بهترین رمان در Hugo Award و Nebula Award، شده است. جرولد در سال ۱۹۷۲ با نگارش رمان «وقتی هارلی یکی بود» یکی از اولین کسانی بود که پدیدهای موسوم به ویروس کامپیوتری را مورد بحث قرار داد.
معرفی کتاب “مردی که خودش را تا کرد” :
داستان رمان “مردی که خودش را تا کرد” (The man who folded himself)، درباره ی فردی به نام دنیل است که از عمویش جعبهای به او به ارث رسیده است. در درون جعبه کمربندی پیدا میکند که خاصیت سفر به زمان را دارد. دنیل در سفر به زمانهای گذشته شرط بندیهای زیادی انجام میدهد و مرد ثروتمندی میشود. او برای هر اشتباهی که مرتکب میشود به گذشته سفر میکند و آن را به درستی انجام میدهد. غافل از این که با هر بار سفر به آینده یا گذشته او یک جهان موازی و نسخهای دیگر از خودش میسازد. آنقدر به این سفرها ادامه میدهد که کار به جایی میرسد که دنیل خودش را در زمان گم میکند.
تمام رمان “مردی که خودش را تا کرد” در قالب دوم شخص روایت میشود، بدون آنکه مخاطب بطور مستقیم در جریان موضوع قرار بگیرد. مردی که خودش را تا کرد، قهرمان یا نقش اول ندارد. مخاطب از همان آغاز دچار تناقضاتی میشود و بطور ناخودآگاه مجبور میشود جای خالی موجود در شیوهی روایی داستان را پر کند.
قسمت هایی از کتاب “مردی که خودش را تا کرد” :
- «می خوای درسو بذاری کنار؟» شانه بالا انداختم: «بدون اونم میتونم زندگی کنم.» به قصد اعلام موافقت گفت: «درسته، بدون اونم میتونی.» از قراین پیدا بود که حرف دیگری برای گفتن دارد، اما منصرف شد و به جای آن گفت: «من نمیخوام دربارهی ارزش آموزش واسه تو سخنرانی کنم. به مرور زمان خودت ارزششو میفهمی. گذشته از اون، راههای دیگهای هم واسه یادگیری وجود داره.» سرفهای کرد و سینهاش به خس خس افتاد. بدجور لاغر شده بود.
- «می دونی الان دقیقا چقدر پول داری؟» «نه، چقدر؟» متفکرانه لبهایش را به هم فشرد و پوست صورتش چروک برداشت و از هم باز شد و گفت: «صد و چهل و سه میلیون دلار.» من سوتی کشیدم: «شوخیتون گرفته؟!» «نه، شوخی نیس .» «این که خیلی پوله!» «ترتیب همهی کارا داده شده.» صد و چهل و سه میلیون دلار! پرسیدم: «خب الان کجاس ؟» و چه سوال ابلهانهای بود. «تو سهام، اوراق قرضه، مستغلات، و از این قبیل چیزا.» «پس من نمیتونم بهش دست بزنم، درسته؟» عمو جیم نگاهی تحویلم داد و لبش به خنده باز شد: «دنی، من همهش یادم میره که تو چقدر عجول بودی… یعنی هستی.»