راشل آنه ریج متولد آمریکا و دارای سه فرزند است. وی از کودکی مُبلغ دین مسیح بوده است تا اینکه در دانشگاه مذهبی با همسرش آشنا میشود. وی پس از سالها زندگی در شهر بنا به دلایل مالی و روحانی تصمیم میگیرد با همسر و سه فرزندش به حومهی تگزاس اسبابکشی کند و در طویلهای بزرگ که در اطرافش محوطهای بسیار وسیع از درختان است مستقر میشوند. او و همسرش برای گذران زندگی برروی دیوارهای خانههای قدیمی نقاشی هنری دیواری انجام میدادند. آنها همچنان زندگی سخت و کم درآمد خود را ادامه میدادند تا شبی که یک خر سرگردان سرراه منزل آنها قرار میگیرد . آنها در ابتدا او را مزاحم زندگی خود میدیدند اما راشل، این بانوی خلاق و شاداب این اتفاق را شانسی بزرگ برای خود و خانواده میبیند. او با تمام مشکلاتی که این خر با خود به ارمغان آورده است داستانی زیبا میآفریند و نیز درسهای زندگی روحانی را به ما میآموزد.
کتاب فلش :
داستان شکلگیری کتاب فلش بسیار زیبا و جالب است. حتی خود نویسنده در این مورد می گوید : “فلش خر بی خانمانی که به من درس زندگی ، ایمان و فرصتهای دوباره داد.” پس فلش در واقع یک حیوان است و آن حیوان “خر” است. راشل و همسرش آن خر را به سرپرستی پذیرفتند که هیچگاه آنان را ترک نکرد. وقتی سر و کله فلش در زندگی آنها پیدا شد درست وقتی او سلانه سلانه به تنهایی یک چهارم مسیر ماشین رو را طی کرده بود، فلش گمشده، بهت زده، هراسان و سردرگم از این که وعده بعدی غذا را از کجا پیدا کند ناغافل نرم نرمک در آغوش باز محبت افتاد، در بازوان راشل ریج، کسی که زیبایی را در همهجا و همهچیز کشف میکرد، حتی خری کثیف گرسنه، ناخوانده و آواره. ماجرای یافتن خر که حال نامش فلش شده داستانهای جذابی را با خود به همراه دارد. به طوری که مینویسد : ” با وجود فلش ، درسهای زندگی بسیار زود به دست ما میرسید، با هر ماجراجویی درسی همراه بود.”
یکی از طرفداران راشل میگوید وقتی به آخرین صفحه کتاب میرسید، در کمال شگفتی در مییابید که دو چیز در زندگی یافتهاید : کتابی خوب درباره خری به نام فلش و دوستی خوب در قالب یک زن سادهی روستایی به نام راشل. و دیگر هیچ وقت دوباره با همان نگاهی که داشتید به این دو نمینگرید.