مصاحبه, وبلاگ

مصاحبه با «الکس میخائلیدس»، نویسنده‌ی کتاب «بیمار خاموش»

الکس میخائلیدس “Alex Michaelides”در تاریخ ۴ سپتامبر ۱۹۷۷ در قبرس از پدر و مادری انگلیسی به‌ دنیا آمد. پس از پایان تحصیلات اولیه، الکس مایکلیدیس به دانشگاه کمبریج رفت تا به تحصیل در رشته‌ی زبان و ادبیات انگلیسی بپردازد. در دوران دانشگاه دریافت که علاقه‌ی عجیبی به نوشتن داستان‌هایی در سبک تریلر روان‌شناختی دارد و به همین دلیل نوشتن را به‌صورت جدی آغاز کرد.

نخستین کتاب الکس میخائلیدس” بیمار خاموش نام داشت که در سال ۲۰۱۹ منتشر شد و در همان هفته‌ی اول انتشار توانست به صدر جدول کتاب‌های پرفروش نیویورک تایمز برسد. این موفقیت به الکس میخائلیدس انگیزه‌ی مضاعفی برای نوشتن داد و او تاکنون، علاوه بر کتاب‌های متنوع، نویسندگی فیلم‌ها و سریال‌های موفقی را نیز بر عهده داشته است.

بهترین کتاب های الکس میخائلیدس

کتاب بیمار خاموش “The Silent Patient” به‌عنوان مشهورترین کتاب الکس میخائلیدس شناخته می‌شود. آلیسیا برنسون زنی زیبا، ثروتمند، نقاشی هنرمند، باهوش و با استعداد است و با همسرش، گابریل یک عکاس مشهور صنعت مد، در یکی از خانه های زیبای لندن زندگی می‌کند. آلیسیا به معنای واقعی زن کاملی است و زندگی به ظاهر بی‌عیب و نقصی دارد اما در یکی از گرم‌ترین شب‌های تابستان صدای چند گلوله از خانه آن ها شنیده می‌شود و هنگامی که پلیس به خانه آن‌ها می‌رود، جسد گابریل را در حالی که به صندلی بسته شده و چند گلوله به صورتش شکلیک شده می‌یابد، در طرف دیگر آلیسیا با لباس سفیدی بر تن و چند شکاف عمیق بر مچ دست هایش حضور دارد و خون زیادی هم از دست داده است. افسران پلیس آلیسیا را به بیمارستان منتقل می‌کنند. آلیسیا بعد از اینکه نجات می‌یابد دیگر به حرف نمی‌آید. در مورد قتل همسرش و آنچه بین آن ها گذشته است با کسی سخن نمی‌گوید. تئو فابر روان درمانگر جنایی تلاش می‌کند آلیسیا به حرف بیاورد اما ناموفق است. سکوت آلیسیا تا پایان کتاب باعث می‌شود داستان سمت و سویی معمایی و رازآلود پیدا کند و از یک تراژدی معمولی به داستانی معمایی و هیجان انگیز تبدیل شود. الکس مایکلیدیس آن بُعد از جنبه روان آدمی را به نمایش می‌گذارد که در آن احساسات ناگفته اش را سرکوب می کند و سکوت همیشگی را انتخاب می‌کند. این احساست سرکوب شده طبق نظریات فروید هیچ‌گاه از بین نمی‌روند بلکه برای مدتی دفن می‌شوند و روزی از نو شکوفا می‌شوند.

بخشی از کتاب بیمار خاموش:

اطلاعات زیادی از فعالیت‌های آلیسیا در آن روز در دست نیست. او نمایشگاهی در پیش داشت و کارهایش عقب افتاده بود. احتمالاً آن روز را به نقاشی‌کردن در آلاچیقی در انتهای حیاط گذرانده باشد؛ همان آلاچیقی که اخیراً تبدیل به کارگاهش شده بود. عکاسیِ گابریل خیلی طول کشید، و او تا ساعت یازده شب به خانه نیامد.

نیم ساعت بعدتر، همسایه‌شان باربی هِلمان، چندین بار صدای شلیک گلوله شنید. باربی با پلیس تماس گرفت، و در ساعت ۱۱: ۳۵ اتومبیلی از پایگاه هاور کستاک هیل اعزام شد. و در کمتر از سه دقیقه به خانه برنسون‌ها رسید.

در ِجلویی خانه باز بود و خانه در تاریکی قیرمانندی فرو رفته بود. هیچ‌کدام از کلیدهای برق کار نمی‌کردند. افسران پلیس از یک دالان عبور کردند و وارد سالن پذیرایی شدند. چراغ‌قوه‌های‌شان را روشن کرده بودند و باریکه‌های نور منقطع را به اطراف می‌پراکندند. آلیسیا را که کنار شومینه ایستاده بود پیدا کردند. زیر نور چراغ‌قوه، پیراهن سفیدش مثل یک شبح می‌درخشید. او نسبت به حضور پلیس بی‌اعتنا بود. خشک و ساکن، مثل تندیسی از یخ _‌ با نگاهی غریب و بیمناک، همچون کسی که با وحشتی نادیدنی مواجه شده باشد، ایستاده بود.

تفنگی روی زمین بود. و در کنار آن، در عمق سیاهی، گابریل بی‌حرکت نشسته بود و با سیمی که دور آرنج و مچ‌هایش پیچیده شده بود به صندلی بسته شده بود. افسران پلیس نخست گمان بردند که او زنده است. سرش از یک طرف اندکی آویزان بود، انگار که از هوش رفته باشد. سپس، باریکه نور جای چندین گلوله بر صورت گابریل را آشکار کرد. اجزای خوش‌فرم صورتش برای همیشه از بین رفته بودند و از خود توده‌ای سوخته و سیاه و خون‌آلود به جا گذاشته بودند. تکه‌های جمجمه، مغز، موها و خون روی دیوار پشت سرش پاشیده شده بود.

خون همه جا را گرفته بود _ روی دیوارها پاشیده بود و جریان تیره باریکی بر کف زمین و در شیارهای پارکِت دیده می‌شد. افسران پلیس گمان بردند که خون گابریل است. اما حجم خون خیلی زیاد بود. و بعد، چیزی زیر نور چراغ قوه پدیدار شد _ چاقویی روی زمین کنار پای آلیسیا بود. باریکه نور دیگری، لکه‌های خونی که بر لباس سفید آلیسیا چکیده بود را نمایان ساخت. یکی از افسرها بازوی آلیسیا را مقابل نور چراغ قوه گرفت. شکاف‌هایی عمیق روی مچ‌هایش بود _ شکاف‌هایی تازه که شدیداً در حال خونریزی بودند.

آلیسیا در برابر کوششی که برای نجات جانش صورت می‌گرفت مقاومت نشان می‌داد. سه افسر پلیس به‌زحمت توانستند جلویش را بگیرند. او را به بیمارستان رویال فری، که تنها چند دقیقه از آن‌جا فاصله داشت، اعزام کردند. در طول مسیر از حال رفت و هوشیاری‌اش را از دست داد. خون زیادی از او رفته بود، اما زنده ماند.

روز بعد، در اتاقی خصوصی در بیمارستان بستری بود. افسر پلیس از او در مقابل وکیلش بازجویی می‌کرد. آلیسیا در طول بازجویی ساکت بود. لب‌هایش پریده‌رنگ و سفید شده بودند. گهگاه به لرزش می‌افتادند، اما نه کلمه‌ای و نه صدایی از آن‌ها بیرون نمی‌آمد. هیچ سؤالی را پاسخ نداد. او نه می‌توانست و نه تمایل داشت که حرف بزند. حتی وقتی متهم به قتل گابریل شد چیزی نگفت. وقتی بازدداشت شد هم همچنان ساکت ماند. نه گناهش را انکار کرد و نه به آن اعتراف. آلیسیا دیگر به حرف نیامد…

 

کتاب دوشیزگان “The Maidens” یکی دیگر از کتاب‌های محبوب الکس میخائلیدس است. این کتاب با داستان قتل یک دختر در دانشگاه کمبریج آغاز می‌شود. این دختر عضو گروهی مرموز و اسرارآمیز به نام «دوشیزگان» بوده است. یک درمانگر پس از آگاه شدن از خبر قتل تصمیم می‌گیرد تا این پرونده را دنبال کند، و پرده از اسرار جدیدی در این قتل برمی‌دارد.

نوشته های مرتبط