دروغ هایی که گفتیم

(یک دختر) بث همیشه احساس عجیبی نسبت به رفتار دخترش، هانا، داشت. هانا نه تنها بی‌احساس به نظر می‌رسید، بلکه تمایل عجیبی به آزار دیگران داشت. این ویژگی‌ها بث را درگیر نگرانی‌های عمیق می‌کرد و او نمی‌دانست چگونه باید با این موضوع روبه‌رو شود یا چه راهی برای کمک به هانا وجود دارد. (یک پسر) لوک فرزند خانواده‌ای کامل و بدون نقص بود. پدر و مادرش به او عشق و توجه فراوانی می‌دادند و همه چیز در زندگی‌اش به‌نظر بی‌عیب و نقص می‌رسید. اما زمانی که لوک ناپدید می‌شود، نامزدش، کلارا، دچار وحشت و نگرانی می‌شود و نمی‌داند چه اتفاقی ممکن است برای او افتاده باشد. (یک زندگی بر پایه دروغ) کلارا تصمیم می‌گیرد گذشته‌ی لوک را زیر نظر بگیرد و در جست‌وجوی حقیقت باشد. اما هرچه بیشتر تحقیق می‌کند، بیشتر متوجه می‌شود که هیچ خانواده‌ای بی‌عیب و نقص نیست. حالا زندگی لوک، به دلیل دروغ‌هایی که زمانی گفته شده و رازهایی که تا کنون پنهان مانده‌اند، در خطر است. این دروغ‌ها و رازها همچنان سایه‌ای تاریک بر روابط و زندگی آنها می‌افکند.