والتر موزلی، متولد ۱۹۵۲ در لسآنجلس کالیفرنیا، عمده شهرتش را بهواسطهی رمانهای جنایی و معمایی کسب کرد. زمانی که بیل کلینتون در سال ۱۹۹۲ رسماً اعلام داشت که از هواداران موزلی است، شهرت وی به اوج رسید. او در رشتهی علوم سیاسی از کالج دولتی جانسون فارغ التحصیل شد. موزلی تحصیل برای اخذ مدرک دکترا در رشتهی نظریهی سیاسی را رها کرد و به برنامهنویسی کامپیوتر روی آورد. او پس از مدتی در دورهی نویسندگی در کالج هارلم شرکت کرد و در ۳۴ سالگی، نویسندگی را به صورت حرفهای آغاز نمود. فهرست افتخارات و جوایزی که او در طول فعالیت ۳۰ سالهاش به دست آورده، تقریباً مثنوی هفتاد من کاغذ است که به ذکر مواردی از آن اکتفا میکنیم:
- جایزهی انیسفیلد وُلف، برای خلق آثاری که دید مردم آمریکا را نسبت به مسایل نژادی باز کرد.
- جایزهی ادبیات انجمن حزبی سیاهپوستان آمریکا (۱۹۹۶)
- جایزهی اُ. هنری(۱۹۹۶)
- جایزهی ریسکتِیکر از بنیان ساندنس برای خلاقیت در فعالیتهای ادبی(۲۰۰۵)
- ورود به تالار مشاهیر نویسندگان نیویورک(۲۰۱۳)
- دریافت لقب استاد بزرگ ژانر معمایی و جایزهی ادگار آلن پو(۲۰۱۶)
معرفی کتاب مرد توی زیرزمین خانهام:
کتاب مرد توی زیرزمین خانهام، رمانی نوشتهی والتر موزلی است که نخستین بار در سال ۲۰۰۳ منتشر شد. غریبهای که جلوی در خانه ی چارلز بلیکی ایستاده، پیشنهادی بسیار عجیب و غیرقابل توصیف به او میدهد. غریبه در ازای سپری کردن تابستان در زیرزمین خانهی چارلز، پنجاه هزار دلار پول نقد را به او پیشنهاد میکند و چارلز دربارهی دلیل این پیشنهاد غریبه حتی حدس هم نمیتواند بزند. این خانهی زیبا برای نسلهاست که میان افراد مختلف خانوادهی بلیکی دست به دست شده اما چارلز که به تازگی کارش را از دست داده و پرداخت اقساطش به تعویق افتاده، شدیداً به این پول نیاز دارد و از همینرو، پیشنهاد آن مرد را میپذیرد. البته مشخص است که غریبه، چیزی بیشتر از فقط گذراندن تابستان در یک زیرزمین را میخواهد. چیزی عمیق تر و تاریکتر درباره ی خواستهی غریبه وجود دارد و چارلز نیز به هیچوجه، دردسرهای بیشتری نمیخواهد. اما نیاز مالی چارهای برای او نگذاشته است.
قسمت هایی از کتاب “مرد توی زیرزمین خانه ام” :
من همه ی عمرم دروغ گفتهام. به والدینم، به معلمانم، و همینطور به همکلاسیهایم. به رییسم دروغ میگفتم تا مرخصی استعلاجی بگیرم. دربارهی فتوحات رومانتیکم، مبلغ حقوقم و شغل پدرم برای رفقا خالی میبستم. دربارهی اینکه شب قبل کجا بودهام دروغ میگفتم و حتی پشت تلفن دروغ میگفتم که فلانجا هستم، درحالی که جای دیگری بودم. من دروغ میبافتم، دروغگو خطاب میشدم و باز دروغ میگفتم تا دروغهای قبلیام را لاپوشانی کنم. گاهی وانمود میکردم چیزی میدانم که روحم ازش خبر نداشت. گاهی به دیگران چیزهایی میگفتم که فکر میکردم دلشان میخواهد بشنوند؛ البته به دروغ.
هیچوقت معلومات لازم برای حرفزدن با جماعت هنری را نداشتم. نمیتوانی با آنها دربارهی میزان درآمد از راه هنر و علایقت حرف بزنی. اگر یک نقاشی از نظرت زشت باشد، همهشان میخواهند متقاعدت کنند که درکی ازش نداری. حالا اگر نقاشی از نظر تو قشنگ باشد، بازهم همان اراجیف را تحویلت میدهند. انگار هنرمندها بُعد بالاتری را میبینند، درحالی که تو در سطح یک سگ ولگردی که تمام همو غمش دنبال شکم دویدن است.
تمام زندگی ما بر پایهی تصادف بنا شده. شاید جهان قوانینی داشته باشد، اما اون قوانین، توجهی به من، تو، و باقی کسایی که باهاشون در تماسیم، ندارن. ما فقط خطاهایی هستیم که از جامون بلند شدیم و راه افتادیم. تنها چیزهای محتوم این دنیا، مرگ و تنازع بقاست.