بریژیت ژیرو در سال ۱۹۶۰ در الجزایر (شهر سیدی بِل آبِس) بهدنیا آمده است و امروزه در لیون زندگی میکند. ژیرو پس از تجربهی کارهای مختلفی چون کتابفروشی، روزنامهنگاری و ترجمه، خودش را تماماً وقف نوشتن کرده و به مدت سیزده سال مشاور جشنوارهی ادبی شهر برون بوده است. او دبیر مجموعهی ادبی «لا فوره» در انتشارات استوک است، جایی که همهی کتابهای خودش هم منتشر شده است.
معرفی کتاب “عشق زیاد هم قیمتی نیست” :
این تنها روش من برای وجود داشتن مقابل توست. اینکه اولین خوانندهات باشم، کسی که تو استعدادت را با او امتحان میکنی، کسی که با او بازی قدرت کنی. من آینهی تو هستم. تو در اتاقمان تکههایی از کتابهات را با صدای بلند میخوانی، درست موقعی که دوست دارم کنارم باشی. از اینرو، متنهات را مقصر میدانم و انتقامم را از آنها میگیرم، از روحیهی منتقدانهام تا نخنما کردن کارت استفاده میکنم. کاری میکنم تقاص کوتاهیات را در حق من پس بدهی.
آنچه خواندید یکی از یازده داستان کتاب “عشق زیاد هم قیمتی نیست” است. کتابی که در سال ۲۰۰۷، برندهی جایزه گنکور داستان کوتاه شد و باعث شد نام بریژیت ژیرو در بیرون از مرزهای فرانسه نیز شنیده شود.
همهی کتابهای بریژیت ژیرو مونولوگِ یک «من» در زمان حال هستند برای روایت رابطهی او با موقعیتی که همان لحظه تجربهاش میکند. نویسنده با ریتم شخصیت اثر جلو میرود و عواملی را بهدقت بررسی میکند که نوعی گسست، گذار یا فقدان بهبار میآورند. اگرچه رمان، هنر تحریف و دور زدن احساسات تجربهی زیستهی نویسنده است، اما روایت «من» این ترس را هم در پی دارد که خواننده حرفهای راوی را بهمثابه زندگینامهی نویسنده تلقی کند. شاید از اینروست که ژیرو در اولین اثرش، “اتاق والدین“ برای راوی صدایی مردانه برمیگزیند و سرگذشت «من» ی را روایت میکند که پس از گذراندن سالها در زندان به اتهام قتل پدرش، تنها جایی که برای بازگشت دارد خانهی خودشان است؛ چون فقط مادرش میتواند درک کند که چرا او پدرش را کشته است. ظاهراً ژیرو با این انتخاب از خطر یکیانگاری با شخصیت خود در امان میماند. چارچوبی ساختگی به دست میدهد برای گریز از خود و پرداخت به احساساتی که با پرسشهای خود پیرامون وجود انسانی مرتبط است. اما خیلی زود این ترفند را کنار میگذارد و در کتاب دومش، “نیکو“، روایت را میسپرد به دختر جوانی که شاهد بزرگ شدن برادر کوچک و شکنندهاش است که نمیتواند در خانوادهای از هم پاشیده، بین پدری مستبد و مادری که خود را وقف بیمارانش کرده، جایگاهش را پیدا کند. خواهر میخواهد از برادرش حمایت کند اما در این کار موفق نیست. کتاب سوم ژیرو، “حالا“ ، بیشتر از دو کتاب قبلی به نویسنده نزدیک است و «منِ» این کتاب، زنی نویسنده و ساکن لیون است که شوهرش در یک سانحهی موتورسیکلت فوت کرده و حالا زندگی برای او به دو زمان تقسیم شده: حالا و گذشته. «حالا» ی بدون شوهرش و «گذشته» ی با او. این کتاب برندهی جایزهی وِپلر شد و بیشتر از دو کتاب قبلیِ ژیرو، نویسندهای را به ادبیات فرانسه معرفی کرد که چیزهای ساده، مستقیم و عینی را دوست دارد؛ گرچه گاهی بین کلمات ساده و جملههای کوتاهش تصویرهای عجیبی سُر میدهد که خواننده انتظارش را ندارد. نثر این نویسنده سهل و ممتنع و عاری از هر نوع پیچیدگی و زوائد است، انگار جملهها صیقل خوردهاند که صاف و سبک به هدف بنشینند. شاید از اینروست که سه رمان اول ژیرو و تقریباً همهی آثار بعدیاش، کتابهای فشرده و کوتاهی هستند که منتقدان ادبی در اطلاق نامِ رمان یا داستان بلند بر آنها اختلاف نظر دارند.
با بررسی آثار بریژیت ژیرو میشود به چند دلمشغولی عمدهاش رسید: رابطه با جنس مذکر، مردانگی، شکنندگی، رابطهی سلطهگر ـ زیر سلطه (در خانواده، زوج، محل کار)، هویت و دشواری یافتن «جای درست» برای زندگی؛ چراکه خودِ او طی کودکی تا نوجوانی بیوقفه از جایی به جای دیگر نقل مکان کرده است. تقریباً همهی این دلمشغولیها را میتوان در یازده داستان کتاب “عشق زیاد هم قیمتی نیست” یافت. این یازده داستان، از پایان یک قصهی عاشقانه میگویند و راویشان صدایی زنانه است. ژیرو با این کتاب برندهی جایزهی گنکور داستان کوتاه شد و شهرتش بهعنوان نویسندهای صاحبسبک از مرز کشورهای فرانسهزبان فراتر رفت. بهنظر بسیاری از منتقدان ادبی، نثر ژیرو در این کتاب در اوجِ پختگی خود است و بعضی از داستانهای این مجموعه را نمونههای بسیار موفق راوی دوم شخص میدانند.
با رمان “یاد میگیرم“ ژیرو به یادگیری خواندن میپردازد، همچنان با استفاده از «من»، اما «من»ی که «ما» را تداعی میکند. رمان، خط سیر دختری را از ۶ تا ۱۶ سالگی ترسیم میکند، دختری که کشف میکند چطور میتواند به دنیای بزرگسالان راه یابد. ژیرو در این کتاب از چیزی حرف میزند که به شخصیت انسان شکل میدهد و مدرسه را بهمثابه محلی مطرح میکند که تخیل را به ما یاد میدهد. محلی که در آن زندگی گروهی را یاد میگیریم. ژیرو در رمان “سال غریب“ دوباره به مضمون یادگیری برمیگردد و سرگذشت دختر نوجوانی را روایت میکند که به آلمان میرود تا با اقامت در خانهی یک خانوادهی آلمانی، به یادگیری زبان آلمانی ادامه دهد. نقطهی عزیمت این رمان، نقطهای است که در بسیاری از رمانهای ژیرو تکرار شده است: سوگواری. لورا، سوگوار برادر کوچکش است که در یک سانحهی موتورسیکلت درگذشته است. مسئلهی اصلی رمان، بررسی این نکته است که وقتی به زبان غیرمادری حرف میزنیم، به آدمهای متفاوتی تبدیل میشویم. به محض اینکه درمییابیم فقط میتوانیم از دایرهی واژگان کوچکی استفاده کنیم، همین کمبودِ واژگان، موجب نوعی بیگانگی از خود میشود.
کتاب “جای نگرانی نیست” ، دیگر رمان تحسینشدهی بریژیت ژیرو است که در آن دوباره به صدای راوی مردانه باز میگردد تا قصهی پدری را روایت کند که پسربچهاش، مهدی، سخت بیمار است. همکاران پدر با هم متحد میشوند و ۱۷۰ روز مرخصی برای همکارشان جور میکنند تا او بتواند ماهها کنار پسرش بماند. ژیرو در این رمان، نشان میدهد که بیماری میتواند زنجیرهای از تهدیدها، خطرها و حتی جنون را در پی بیاورد. پدر، مرد چهلسالهای است که تلاش میکند در عین پرستاری از پسرش، پدر، همسر و کارمند باقی بماند. این بار، یک مرد، نه یک زن، به رغم میلش مرخصی میگیرد و خانهنشین میشود تا از بچهاش مراقبت کند. طی سه سال بیمارداریِ مرد، با پرسشی اجتماعی و سیاسی مواجه میشویم: آیا بدون نگاه و توجه دیگران میتوانیم وجود داشته باشیم؟